دور کردن خون از چیزی. (آنندراج). ستردن خون از چیزی. پاک کردن خون از چیزی. خون ستردن: ز طرف دامن خود خونم ایکه می شویی نه دست ماست که دورش کنی چه می گویی. وحید (از آنندراج)
دور کردن خون از چیزی. (آنندراج). ستردن خون از چیزی. پاک کردن خون از چیزی. خون ستردن: ز طرف دامن خود خونم ایکه می شویی نه دست ماست که دورش کنی چه می گویی. وحید (از آنندراج)
مخطط شدن جوان ساده رو. موی بر عارض جوان درآمدن. (از آنندراج) : سبزه ها از لاله زار خاطر شانی دمید تا لبش خط زمرد رنگ بر بیجاده بست. ملا شانی تکلو (از آنندراج)
مخطط شدن جوان ساده رو. موی بر عارض جوان درآمدن. (از آنندراج) : سبزه ها از لاله زار خاطر شانی دمید تا لبش خط زمرد رنگ بر بیجاده بست. ملا شانی تکلو (از آنندراج)
پینه بستن دست از کار. (یادداشت مؤلف) : شثن، شوخ بستن دست. کنب، شوخ بستن دست از عمل. (منتهی الارب). درشت و سخت و هنگفت شدن دست از کار و محنت و مزدوری و پینه بستن آن. (ناظم الاطباء)
پینه بستن دست از کار. (یادداشت مؤلف) : شَثَن، شوخ بستن دست. کَنَب، شوخ بستن دست از عمل. (منتهی الارب). درشت و سخت و هنگفت شدن دست از کار و محنت و مزدوری و پینه بستن آن. (ناظم الاطباء)
خود را گرد کردن جستن را چنانکه شیر و ببر و پلنگ و گربه و مانند آن. ابتدای حملۀ ددگان چون شیر وببر و پلنگ. خود را برای جستن گرد کردن، چنانکه درنده ای به سوی آدمی یا بچه گربه ای چون رسنی بر زمین کشند. جمع کردن شیر و ببر و پلنگ خود را به جانب دامی جستن از دور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، حمله کردن سباع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
خود را گرد کردن جستن را چنانکه شیر و ببر و پلنگ و گربه و مانند آن. ابتدای حملۀ ددگان چون شیر وببر و پلنگ. خود را برای جستن گرد کردن، چنانکه درنده ای به سوی آدمی یا بچه گربه ای چون رسنی بر زمین کشند. جمع کردن شیر و ببر و پلنگ خود را به جانب دامی جستن از دور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، حمله کردن سباع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
گلوله باران کردن جایی را. در زیر آتش توپخانه قرار دادن مکانی را: توپ بستن محمدعلیشاه مجلس شورای ملی را در مبارزه باآزادیخواهان و مشروطه طلبان. رجوع به توپ بندی شود
گلوله باران کردن جایی را. در زیر آتش توپخانه قرار دادن مکانی را: توپ بستن محمدعلیشاه مجلس شورای ملی را در مبارزه باآزادیخواهان و مشروطه طلبان. رجوع به توپ بندی شود
جاری شدن خون: گر تیغ زند بدست سیمین تا خون رود از مفاصل من. سعدی. خون میرود از جسم اسیران کمندش یک روز نپرسد که کیانند و کدامان. سعدی. - خون از دل کسی رفتن، کنایه از رنج و تعب بسیار داشتن: از خندۀ شیرین نمکدان دهانت خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی. سعدی
جاری شدن خون: گر تیغ زند بدست سیمین تا خون رود از مفاصل من. سعدی. خون میرود از جسم اسیران کمندش یک روز نپرسد که کیانند و کدامان. سعدی. - خون از دل کسی رفتن، کنایه از رنج و تعب بسیار داشتن: از خندۀ شیرین نمکدان دهانت خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی. سعدی
خون آمدن از راه اسافل اعضا چنانچه در بواسیر و زحیر (این اصطلاحی است در تداول فارسی زبانان هند) : بلبل ازین غصه چنان خون نشست کز ته دم رنگ دگرگونه بست. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
خون آمدن از راه اسافل اعضا چنانچه در بواسیر و زحیر (این اصطلاحی است در تداول فارسی زبانان هند) : بلبل ازین غصه چنان خون نشست کز ته دم رنگ دگرگونه بست. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
قصاص خواستن. (آنندراج). طلب خون کردن. خونخواهی نمودن. (یادداشت بخط مؤلف) : جهان را عشق عالم سوز اگر بر یکدگر سوزد که خون شبنم از خورشید عالمتاب می جوید. صائب (از آنندراج)
قصاص خواستن. (آنندراج). طلب خون کردن. خونخواهی نمودن. (یادداشت بخط مؤلف) : جهان را عشق عالم سوز اگر بر یکدگر سوزد که خون شبنم از خورشید عالمتاب می جوید. صائب (از آنندراج)
متصل ساختن چوب بچیزی، چوب زدن خاصه بر کف پای کسی. - به چوب بستن یا بچوب بستن کسی را، پای او رابه فلک گذاشتن و با ترکه زدن. (یادداشت مؤلف). پای کسی در فلک کردن و بکف پای او چوب زدن. (یادداشت مؤلف)
متصل ساختن چوب بچیزی، چوب زدن خاصه بر کف پای کسی. - به چوب بستن یا بچوب بستن کسی را، پای او رابه فلک گذاشتن و با ترکه زدن. (یادداشت مؤلف). پای کسی در فلک کردن و بکف پای او چوب زدن. (یادداشت مؤلف)
شوراندن خواب کسی و نگذاشتن او تا که به خواب رود. (از آنندراج). به افسون کسی را خواب بند کردن تا همیشه بیدار باشد: ز بسکه بی تو نشینم دو چشم حیرت باز گمان برم که مگر بسته اند خواب مرا. حیاتی گیلانی (از آنندراج). با چنین خوابها که من هستم خواب خاقان نگر که چون بستم. نظامی
شوراندن خواب کسی و نگذاشتن او تا که به خواب رود. (از آنندراج). به افسون کسی را خواب بند کردن تا همیشه بیدار باشد: ز بسکه بی تو نشینم دو چشم حیرت باز گمان برم که مگر بسته اند خواب مرا. حیاتی گیلانی (از آنندراج). با چنین خوابها که من هستم خواب خاقان نگر که چون بستم. نظامی